نفرین
گویا نفرینی است چون مه زندگیم را در برگرفته زندگی در گذشته ! هر روزم را به فکر دیروز به سر می برم روزها به فکر شب های قبل و شب ها به فکر روزهای بی ثمر گذشته! دیروز به آینه ی غبار کرفته دست کشیدم احساس سرد تنم بر چهره اش دلتنگی سالهای قبل را زنده کرد و امروز در حسرت اشتباه دیروز می سوزم. به عکس افتاده بر آینه لبخند زدم اما غم خفته در چشم هایش لبخندم را بی پاسخ گذاشت! فکر دیدن تو یک لحظه از ذهنم گذشت بر چهره ی خشکیده برآینه اشک نشست. با احساسی که هر لحظه آشنایم احساس تلخ بی تو بودن قلب بی روحم ترانه ی دلتنگی ات را سرود.
27/4/90